بی‌قراری‌

 

مدت‌هاست بی‌قراری‌هایم را به روی خودم نیاورده‌ام. دل به استخاره‌های مادر داده‌ام و خواب‌های روشنم که می‌گفتند چشم امید به آسمان بسپار و منتظر بمان. ببین! هنوز هم شانه به شانه‌ی رویاهایم ایستاده‌ام و صبوری می‌کنم. سرسختی عادتم شده، مصمم و بردبار انتظار می‌کشم. برای تو که همیشه همه چیز را ساده گرفته‌ای چشم می‌دوزم به این راه تاریک و بی‌مقصد تا شاید به هوای دیدن یک پنجره‌ی روشن، آسمان به آسمان، پرواز برایت هدیه بیاورم. می‌مانم و این فاصله را خیابان به خیابان و شهر به شهر غزل می‌کنم. تا هوای عاشقی از سر قناری‌های چشم به راه نیفتد، صبوری می‌کنم تا عاقبت این تو باشی که بخواهی کمی سخت بگیری. مثلا بیایی و این بی قوارگی این همه تنگدلی را به قدر بودنت اندازه کنی تا شاید بخواهی برای یک بار هم که شده خنده‌هایم را به شعر بنشانی... من ایستاده‌ام. حتی اگر باز هم ساده از کنار همه‌ی سرسختی‌های من عبور کنی و مثل همیشه تنها به سادگی لبخند بزنی.



  • نویسنده : علی نظری
  • بازدید : 991بار
  • انتشار : پنج شنبه 22 تير 1396 - 19:16